پایـیز عزیز زخمهایی هنـوز بر دلم مانده از جنـس رنگ زرد تو
زخمـهایی کـه هـم نشـان عشــق دارد هم نشـان دلتنــگی
تو را در کوچـه های بارانـی پایـیز یافـتم ، بدون چـتر و خیـس
سرمـای پایـیز و شرشر بـاران گونه هـایت را قـرمز کرده بود
چنــان که به سیـب سـرخـی می ماند که بر درخـت عشـق
آویزان است ،چنـان محو تماشایت بودم که زمـان را از دست
دادم و کسی ناگهان گفت جلو پات رو نگاه کن و تو خنـدیدی
تو خنــدیدی و عشــق مرا در بر گـرفت ، مـن با تو مــاندم در
کوچـه های راه مـدرسـه هـر روز صبح و ظهر و در این سالها
به نگاههای کوتـاه و خنـده های ملیحت قـانع بـودم و به این
عشق پاک وفادار ماندم . من همان گونه که در پاییز یافتمت
در پاییــز هم گمت کردم ، آن هنگام که نقاب زیبایی جوانی
را به صورت زدی دوره ات کردند و دسـت تقــدیر تـو را از مـن
گرفت ،مقـصر این احــوالات زیبــایی تو بود،بیکاری و فقر من
نگاهــهای خیره مــردان تو رفتی و من هـم به تنهایی عادت
کردم،صبـور شدم و صـبر برای همه عمرم با من همدم شد
به هــمه چیـز عادت کردم به تنهایی ، به دنـیایی خــالی از
عشـق ، اما یادت هیچگاه از خاطـرم نرفت ، تو بر قلبم حک
شدی و می مانی تا روزی که رخت سفر بربندم از این دنیای
خاکی.
کلام : علی